دره آفتاب...
همه تاریکی ها،
چرا باید پیش روی من باشند؟؟
چرا تنهایم در این مسیر؟؟؟
نوری نیست؟؟
شمعی؟؟
هیچ؟؟
پس من چگونه تو را پیدا کنم؟؟؟
در این مسیر...
هیچ همراهی ندارم...
میدانم
باید تنها به سویت آیم
چگونه بیابم تو را؟؟
با کور دلی هایم
نمیتوانم دره آفتاب قلبت را پیدا کنم...
قلب تو را نوری گرفته ...
و در قلب من مه غلیظی از عشق توست
جایی را نمی بینم......
پس من در همین جا میمانم
تو به دنبالم بیا..
و با نورت...
قلبم را نورانی کن
و بگذار با تو همسفر شوم...
همیشه فکر میکنم...
در تاریکی ها فرو رفته ام ولی
این تصور را هم دارم که تو
دره آفتابی
هستی که آن طرف
قلبمی و تو را
نمیابم...
تو به سمت من بیا..
"zahra"
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |